بلندخوانی (گنجینه لغات)

آبنبات چوبی قرمز بزرگ/نوشته : رخسانا خان / ترجمه: منیژه اسلامی

#آبنبات_چوبی_قرمز_بزرگ رخساناخان منیژه اسلامی رابینا به اولین جشن تولد زندگی اش دعوت شده، چه چیزی بهتر از این؟ خوردن کیک و شیرینی و بازی با هم کلاسی هاو دوستان همسن و سالش، اما خواهر کوچکش سانا اصرار دارد که همراه رابینا به جشن برود. مادرشان که اصلا نمی داند جشن …

مطالعه بیشتر »

قرمز قرمز قرمز / والری گورباچف /شیوا حریری

#قرمزقرمزقرمز والری گورباچف شیوا حریری   عصر یکی از روزهای تابستان لاک پشت با «عجله»  در شهر راه می رود. همسایه ها از او می پرسند با این عجله کجا می روی؟ می گوید می روم یک چیز قرمز ببینم قرمز قرمز قرمز. لاک پشت انقدر عجله دارد که نمی …

مطالعه بیشتر »

کلمه های بزرگ برای آدم های کوچک/ جیمی لی کرتیس/سمیرا کمالی

#کلمه_های_بزرگ_برای_آدمهای_کوچک جیمی لی کرتیس لورا کورنل سمیرا کمالی   راوی با بیان این جمله که : «من چند کلمه بزرگ بلدم ،آنها را به تو یاد می دهد …» در خطوط آغازین کتاب تکیلف خود را با مخاطب اش روشن می کند قرار است چیزی یادت بدهم . چیزی که …

مطالعه بیشتر »

آرش / نوشته مرجان فولادوند/تصویرگر: پژمان رحیمی زاده

  #آرش مرجان فولادوند پژمان رحیمی زاده آرش کمانگیر از دل افسانه های کهن آمده تا ایرانیان در روزگار سخت واقعیت های بی رحم بدون افسانه و اسطوره نباشند. نه کمانداری به نام است نه سرداری از میان سرداران . او نقال است قصه گوی کودکان که همیشه پایان قصه …

مطالعه بیشتر »

خری که میخواست زندگی اش را تغییردهد! نویسنده: لو گران مترجم :شهرام یزدانی

#خری_که_میخواست_زندگی_اش_را_تغییردهد! #لو_گران #شهرام_یزدانی قصه «پیندار» الاغی که از «روزمره گی» خسته و تشنه «آزادی» است.  پیندار قبل از اختراع وسیله های حمل و نقل متمدنانه بشری در روستایی  برای صاحبش پدرو  باربری می کرد. بوبولینا دختر پدرو هر روز پیندار را قشو و ماهی یک بار موهای یالش را کوتاه …

مطالعه بیشتر »

دیوارنقاشی/ نوشته :عرفان مجیب/ تصویرگری: اکساناباتورینا

#دیوارنقاشی عرفان مجیب اکساناباتورینا حنا دختر کوچکیست که عاشق نقاشی است اما وسعت دفتر نقاشی اش به اندازه عشق او نیست و برای کشیدن یک تابلوی بینظیر نیاز به صفحه ای بزرگ دارد و کجا بهتر از دیوارهای خانه ؟ مادر حنا مثل خیلی از مامانهای خوب دنیا با نقاشی …

مطالعه بیشتر »

گربه را دیدند/ نویسنده: برندن ونتسل/مترجم: رضی هیرمندی

#گربه_را_دیدند برندن ونتسل رضی هیرمندی مادربزرگم میگفت وقتی دم غروب گربه سیاه حیاط را دیدم سه بار صلوات بفرستم تا گربه سیاهه شوم جن ها را خبر نکند، مادرم یک تکه نان بربری بر می داشت میزد داخل هر قاتوقی که دم دست بود و پرت می کرد برای گربه …

مطالعه بیشتر »

هربرتووهری/نویسنده: پاملا آلن/مترجم: فرزانه شهرتاش

#هربرت_وهری پاملا آلن فرزانه شهرتاش دو برادر، هم خانه، همکار و همراه اند، “هم” های زیادی میشود برایشان تصور کرد چون برادرند و همدیگر را دوست دارند، اما همه این “هم” ها مفاهیمی انتزاعی اند، وقتی پای یک مفهوم عینی و ملموس مانند گنج و ثروت به میان می آید، …

مطالعه بیشتر »

ماجرای بیکل دوستی که خیالی نبود! نویسنده:دن سنتت/مترجم: پرناز نیری

#ماجرای_بیکل_دوستی_که_خیالی_نبود دن سنتت پرناز نیری در سرزمین یکی بود ها یکی نبودها، زیر گنبدی کبود، اتوپیای کودکی بسیاری از ما سرزمینی بود که دوستان خیالی مان اهل آنجا بودند. رفیق/ان فابریک نادیدنی که همیشه دست در دست مان حضور داشتند، زمزمه کنان دنیا را نشانمان دادند و در هنگامه ترس، …

مطالعه بیشتر »

امیلی وگلهای پرنده بن! نویسنده: اینگر مایر/مترجم: خورشید همتی آهویی

  #امیلی_وگلهای_پرنده_بن اینگر مایر خورشید همتی آهویی قصه درباره ی مرگ است،آخرین روزهای زندگی پسرکی بیمار به نام بِن بین خانه و بیمارستان. امیلی خواهر بزرگتر بن درباره کشف های او و علایقش می گوید و ناگهان با خبر می شود که بن دیگر نیست و او مرده است. داستان …

مطالعه بیشتر »